انگار همین دیروز بود، من و تو، با چه ذوق و شوقی، به همراه خانواده ها، چه شیرین بود، البته استرس هم داشت....
تا چند لحظه ی دیگه، تو حرم، روز میلاد، مهم ترین اتفاق زندگیم.....
فقط چند دقیقه مونده که من به تو برسم، به عشقم، به تو....
همه اومدن، حاج آقا مجتبوی شروع کرده به دعا خوندن، من قلبم داره میتپه...
بابام که اشک ذوقش رو نمیتونست پاک کنه... و مادر هم که...
همه منتظرن.... فرشته ها این لحظه ها رو به تصویر میکشن...
آخرین کلمه های من تنها... خدایا، مرا به او برسان...
حاج آقا داره وکالت میگیره، قلبم داره تند تند میزنه...
وای خدای من، من به عشقم رسیدم، خدای من، تو...
حالا دیگه من و تو، ما شدیم...
حالا دیگه من تو رو دارم... و تو منو....
بابا دستامونو گذاشت تو دست هم...
من به تو نقل دادم و تو به من...
حالا من و تو با هم زیارت نامه میخونیم و این آغاز این آغاز بود...
..... ......
......، حالا تو امروز توی حرم مراسم عقدت یادآور شروع من بود....
شروع زندگیت مبارک....
کلیدواژه ها: